از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Thursday, August 16, 2007
در گلستانه

این قدر که از شب‌های بارونی خوشم میاد، از روزهای ابری بدم نمیاد

الان هوا تاریک، ساکت ساکت، نم نم بارون

دارم در گلستانه گوش می‌کنم

دشت‌هایی چه فراخ، کوه‌هایی چه بلند...

اولین باری که خوشم اومد ازش تو دوره طلا بود. کارمون تموم شده‌بود تقریباً. محمد و مرتضی رفته بودن. سیاوش پشت سرور نشسته بود. داشتم از سایت می‌رفتم بیرون... سیاوش صدای آهنگ رو زیاد کرده بود. برگشتم...

در تمام این چند سال، وقتی این آهنگ رو گوش می‌دادم یاد همون روز می‌افتادم.

تو ایران که بودم، حاضر بودم همه‌ی تعطیلیامو بدم و در مقابلش روزای ابری رو تعطیل باشم. اینجا فکر کنم خیلیا حاضر باشن همچین کاری بکنن! آخه اکثر روزا هوا ابریه.

امروز یکی از همون روزا بود. دانشگاه صبحانه می‌داد. صبحانه رو گرفتم و سر یه میز تو محوطه‌ی باز نشستم. اطرافم چند تا میز بود که دانشجوهای کشورای مختلف داشتن سرش صبحانه می‌خوردن و گپ می‌زدن.

منم با موبایل آهنگ محبوبم از همایون شجریان رو گذاشتم و صداشو زیاد کردم... کلی صفا بود. جای شما خالی...

الان دارم به این فکر می‌کنم که پست بعدی رو یه خورده شادتر بنویسم! چی کار کنم دیگه... حال و هوای آهنگه