از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Thursday, October 29, 2009
Leonard Cohen


ناز نفسش!
Sunday, October 25, 2009
بازی
آسون بردم.

پانوشت: می گن دشمن دانا به از دوست نادان. من می گم دشمن خنگ به از هر دوی آنها!
Saturday, October 24, 2009
آتاری
یادش به خیر!

و یاد اون دسته های گوشتکوبی که هر وقت باید عمل می کردن از کار افتاد بودن هم به خیر، همونایی که معلوم نبود چطوری باید دست گرفتشون. می خوام بدونم طراح نابغه ی اون دسته ها کی بوده! تنها مزیتشون این بود که نمی شکستن!




چه لذتی داشت یه دسته "خلبانی"، مخصوصاً اگه جلوش هم دکمه داشت. این آخرین دسته ای بود که داشتم. کم نبود دسته هایی که شکستم.



و اما بریم سر بازی ها:
یه سری بازی بود که رو همه آتاری ها به طور پیش فرض قرار داشت، و شاید یکی از محبوب ترین هاشون این بازی بود؛ بین ما به اسم "هواپیماییه" ملقب بود.



اینم عکس یه سری از بازی های کم و بیش محبوب من




نمی خوام صفحه رو با تعداد زیادی عکس خیلی سنگین کنم، و بازی های محبوبم به این زودیها تموم نمی شه، اگه دلتون تنگ شده می تونین یه سری به اینجا بزنین.



Tuesday, October 20, 2009
سرگرمی
مدتیه که عضو یه گروپی تو گوگل هستم. تا حالا همچین حماقت خالصی رو در این حجم عظیم یه جا ندیده بودم.
اوایل وقتی کسی چیزی می فرستاد، اول می خوندم و عصبانی می شدم، می خواستم سریع جواب بدم، بعد کمی صبر می کردم که آروم شم، و یه جواب خیلی دندان شکن و بعضاً آمیخته با طنز و کنایه آماده می کردم (و در مواردی حتی تایپ هم می کردم) ولی هیچ وقت نفرستادمش. در آخرین لحظه پیش ازفرستادن وقتی دوباره فکر می کردم می دیدم که بهتره نفرستم، به دلایل بسیار. بحثش مفصله.

بعضی وقتا ایمیل ها و جر و بحث های دو سه نفری مثل خودم رو (با این تفاوت که اونها نامه ی تایپ شده شون رو می فرستادن) با بقیه اعضای گروه می خوندم و کمی دلم خنک می شد.

در نهایت، برا اینکه نه هیچ وقت نامه ای به اون گروه می نوشتم، و خوندن نامه ها هم اغلب باعث اعصاب خورد شدنم می شد، تصمیم گرفتم که دیگه به اون گروپ سر نزنم.

ولی مدتیه اوضاع کمی فرق کرده. الان بیشتر از قبل به گروه سر می زنم، نامه ها رو می خونم، و می خندم. چون بسیار خنده داره! خودم رو جای اون آدم های گروه می ذارم و سعی می کنم مثل اونا فکر کنم، و بازم خنده داره. الان دیگه اصلاً اون احساس زجر از نامه هاشون رو ندارم، می خونم، می خندم، تفریح می کنم. ولی هنوز دلم به حالشون نمی سوزه! از اینکه اینقدر بیکارن و زندگیشون بی سر و تهه و دارن تلاش می کنن زورکی براش سر و ته جور کنن لذت می برم.
Thursday, October 15, 2009
خرافات، تعصب، نادانی

چقدر از هر کدومش دست خود آدمه؟