از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Thursday, August 16, 2007
این چند روز

این چند روزی که اینجا بودم خیلی خوب بود به شکر خدا

شب اول که هرمز اومد فرودگاه دنبالم. بارون خیلی شدیدی میومد.

فردا صبحش اول با هم رفتیم دانشگاه، کمی دانشگاه رو شناختم و بعد رفتیم دانشکده

خیلی ساختمان قشنگی داره دانشکدمون و دقیقاً کنار دانشکده‌ی هنره!

روبروی دانشکده هم زمین‌های تنیس دانشگاهه. حالا کمی در مورد دانشگاه بگم.

کلاً دانشگاه خیلی کوچیکیه، یعنی از نظر مساحت فکر می‌کنم که در حد شریف باشه. خیلی از رشته‌ها رو مثل پزشکی نداره. چیز کاملاً منحصر به فرد در مورد دانشگاه رشته‌های ترکیبی زیادشه. یعنی گرایش‌های خیلی زیادی تو این دانشگاه وجود داره که فقط تو همین دانشگاه هست و همه‌ی اونا هم از ترکیب دو یا چند رشته‌ی دیگه ساخته شدن. مثلاً یه دانشکده‌ای اینجا هست به اسم "مهندسی و سیاست عمومی". یکی از بچه‌های ایرانی که فوق لیسانس برق شریفه تو این دانشکده درس می‌خونه و استادی که باهاش کار می‌کنه از دانشکده‌ی ماست و خودش ادعا می‌کنه که کاری که داره می‌کنه کاملاً برقیه. امثال این گونه رشته‌ها این قدر اینجا زیاده که نظر من اینه: "اه، بسه دیگه! شورشو در آوردین! کمی ظرفیت داشته باشین!". البته بگذریم که رشته‌ای که خودم می‌خونم هم کمی از مثال بالا نداره. رئیس دانشگاه هم در روز خوش‌آمدگویی به دانشجویان جدید خیلی روی این ترکیب رشته‌ها تأکید کرد. مثالی که اون زد اقتصاد محاسباتی بود که ترکیبی از کلی رشته است. کاملاً طبیعی بود که از مثالش یاد بهروز بیفتم.

کل دانشگاه ما به همراه متعلقاتش به نحوی داخل دانشگاه پیتسبورگ قرار می‌گیره که یه دانشگاه خیلی بزرگ اینجاست و همه‌ی رشته‌ها رو داره. دانشگاه پیتسبورگ به خاطر پزشکیش خیلی تو آمریکا معروفه و ظاهراً بسیاری از دانشجوهای این حوالی رزیدنت‌های بیمارستان‌های اون دانشگاه هستن.

خوب فکر می‌کنم که توضیح در مورد دانشگاه کافی باشه.

یه آقایی به اسم لاورنس (شاید باید بنویسم لورنس) یه جورایی منشی مربوط به کارای دانشجوهای دکتری دانشکدمونه. خیلی آدم گرم و مهربونیه و روز اول وقتی با هرمز رفتیم پیشش کلی تحویلمون گرفت و جاهای مختلف دانشکده رو نشونمون داد. کلاً هم هر وقت می‌ رم پیشش احساس خوبی بهم دست می‌ده. خلاصه اینکه از لورنس شماره دانشجویم و اکانت دانشگاهیمو گرفتم و با هرمز رفتیم جایی که باید کارت دانشجویی می‌گرفتم. فرایند گرفتن کارت دانشجویی خیلی جالب بود. وقتی وارد شدم، یه آقایی ازم پاسپورت رو گرفت که اسمم رو ببینه. بعد گفت که جلوی یه پرده سفید بایستم که عکس بگیره. عکس رو نشونم داد که بگم خوبه یا نه. بعدش گفت فلان جا رو امضا کن. وقتی امضا کردم کارت دانشجوییم که عکسم روش بود رو بهم داد. کل این ماجرا روی هم پنج دقیقه هم طول نکشید! هنوز هم اندکی در کفم. این حرفمو کسایی که یه روز تمام تو چمنای جلوی آموزش شریف مشغول نوشتن نام و نام پدر و شماره شناسنامه و آدرس و ... باشن خیلی خوب می‌فهمن.

بعد از دانشگاه برگشتیم به آپارتمان هرمز. باید یه سرویس موبایل انتخاب می‌کردم. چند تا شرکت هستن که موبایل می‌دن اینجا که مهمتریناشون ورایزن(Verizon)، ای‌تی‌اند‌تی (AT&T) و اسپیرینت (Sprint) هستن. از هر شرکتی که بخوایم موبایل بگیریم باید یکی از پلان‌هاشون رو انتخاب کنیم. ساده‌ترین و ارزونترین پلان اینه که چهل دلار در ماه می‌دیم و در مقابل می‌تونیم چهارصد وپنجاه دقیقه صحبت کنیم. نکته‌ی خیلی جالب اینه که فرقی نمی‌کنه که تو زنگ بزنی یا بهت زنگ بزنن! البته پلان‌های بسیار متنوعی وجود داشت. ولی این ابتدایی‌ترین پلان در تمام این شرکت‌ها از همه نظر مشابه بود. نکات دیگه‌ای که وجود داره اینه که مثلاً اگه از یه شرکت به موبایلی از همون شرکت زنگ بزنی مجانیه. یا ساعت نه شب تا شش صبح، و روزهای تعطیل هم صحبت مجانیه. از مجانی منظورم اینه که از چهارصدوپنجاه دقیقه کم نمی‌شه. من ترجیح دادم از ای‌تی‌اند‌تی بگیرم به خاطر اینکه اگه از دقیقه‌های یک ماهت چیزی بمونه به ماه بعد منتقل می‌کنه. وقتی رفتیم دفتر شرکت برای خرید، گفتن که چون من کد ملی آمریکایی ندارم مجبورم که پونصد دلار بیعانه بذارم. کد ملی آمریکایی یا همون SSN هم مکافاتای خنده‌دار و مسخره‌ای داره که بعداً سر فرصت تعریف می‌کنم. خلاصه اینکه سرویسی که گرفتم شد شصت دلار در ماه که بیست دلار اضافش به خاطر امکانات بیشتر داده‌ای خطمه. مثلاً می‌تونم با موبایلم اینترنت داشته باشم و ...

سیستم فعال سازی موبایل‌ها هم جالبه. اینطوریه که سیم کارتی وجود نداره. من یه گوشی می‌خرم که همه چی توشه و فقط باید فعالش کنم. فعال‌سازی هم روی اینترنت انجام می‌شه. وقتی موبایل رو آوردیم آپارتمان هرمز که فعالش کنیم دیدیم که کد ملی می‌خواد. وقتی به مسئول مربوطه زنگ زدیم، گفتش که بدون کد ملی نمی‌شه و برین موبایل رو پس بدین. فرداش وقتی رفتیم موبایل رو پس بدیم فروشندهه یه کد ملی داد و گفت این رو بزنین درست می‌شه! فعلاً که دارم با همون کار می‌کنم. همون شب اول برای خرید به یه سوپر مارکت خیلی بزرگ به اسم جاینت ایگل (Giant Eagle) رفتیم. به قول هرمز، می‌شه اونو یه بقالیه خیلی بزرگ توصیف کرد. یعنی چیزایی که می‌فروشه از نوع چیزاییه که یه بقالی ممکنه داشته باشه. مثلاً جاروبرقی نمی‌شه اونجا خرید. ولی می تونی صد نوع آب پرتقال مختلف، میوه، شیرینی، نون و از این چیزا اونجا بخری. به طور کلی اینجوری که من شنیدم قیمت‌هاش خیلی خوبن. اون شب رو آپارتمان خودم خوابیدم. البته با کیسه خوابی که از هرمز قرض کرده بودم. راستی یادم رفت بگم، اون روز، یعنی روز اول، اولین کاری که صبح کردیم این بود که کلید خونه رو تحویل گرفتیم. بعدش رفتیم دانشگاه.

چون الان خیلی خوابم گرفته و فردا صبح باید برم دانشگاه، بهتره که الان برم بخوابم دیگه! این نوشته‌ها رو هم باید فردا پستشون کنم.

ایشالا بقیشو بعداً می‌نویسم.