از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Wednesday, August 29, 2007
ٍEgon Balas

دیروز کلاس گراف داشتیم. معلمش همونی بود که گفته‌بودم یهودیه و از هولوکاست فرار کرده و ...

طرف مجارستانیه و تو فیلد خودش کارش درست بوده. الان دیگه به نظرم کمی پیره. اول کلاس یه برگه داد به هر کسی که توش اسمش رو بنویسه و بنویسه که جبرخطی پاس کرده یا نه. اولین کسی که برگه رو بهش داد من بودم.

تا برگه رو دید گفت:

Egon: Amin! You must be the guy from Tehran?

Me: Yeah.

Egon: Dose Sayed mean Sir in Farsi?

Me: Yes, not exactly but something like that.

Egon: I’ve been to Tehran Amin.

Me: Really?

Egon: Yes, but before Ayatullahs.

اصطلاح جالبی بود!

بگذریم از این که کلاسش فوق‌العاده کسل کننده بود و خیلی آروم آروم درس می‌داد و من همشو بلد بودم. ولی خیلی آدم مهربونی بود. با بقیه‌ی شاگردای کلاس هم یکی یکی حرف زد و آخر کلاس هم به من و آندره (هم‌رشته‌ایم) گفت که هر وقت تونستیم بریم دفترش سر بزنیم.