از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Sunday, October 7, 2007

خانه ام آتش گرفته‌ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد اين آتش
پرده ها و فرش‌ها را ، تارشان با پود
من به هر سو می‌دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده‌هايم تلخ
و خروش گريه‌ام ناشاد
از درون خسته‌ی سوزان
می‌كنم فرياد ، ای فرياد، ای فرياد!
خانه‌ام آتش گرفته‌ست ، آتشی بی‌رحم
همچنان می‌سوزد اين آتش
نقش‌هايی را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه‌هايی را كه پروردم به دشواری
در دهان گود گلدان‌ها
روزهای سخت بيماری
از فراز بام‌هاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده‌های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبک شب
من به هر سو می دوم
گريان ازين بيداد
می‌كنم فرياد ، ای فرياد، ای فرياد!
وای بر من ، همچنان می‌سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را می‌كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه می‌داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
وای ، آيا هيچ سر بر می‌كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پی امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
می‌كنم فرياد ، ای فرياد، ای فرياد!

مهدی اخوان ثالث