از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Friday, November 2, 2007
پر و پخش

زندگی آرومه، خیلی معمولی پیش می‌ره. به قول بعضیا "بی‌خبری، خوش‌خبری". خدا رو شکر...

چند روز قبل پیش راوی (همون استادی که قراره باش ریسرچ کنم) بودم، یه مسئله با صورت کاملاً دقیق بهم داد. خیلی مسئله‌ی قشنگیه، فقط مشکل اینجاست که من همه عمرم با الگوریتم سر و کار داشتم و هیچ تجربه‌ای از حل کردن مسئله‌های اقتصادی ندارم. دو سه هفته پیش بهم یه کتاب داده‌بود که بخونم. کتاب خوبیه و خوب باعث شد که یه کمی از اصطلاحات و لغات تو این زمینه سر در بیارم، ولی هنوز خیلی کار داره که بتونم خوب درکش کنم. به طور کلی این روزا با اون مسئله تو سر و کله‌ی هم می‌زنیم.

امروز بلاخره SSN(Social Security Number) دار شدم. یادم نیست گفته‌بودم یا نه، ولی اینجا تو آمریکا، به یه نفر SSN نمی‌دن مگر اینکه مشغول کار باشه. من هم که کاری نمی‌کنم (فقط پول می‌گیرم) برا همین نمی‌تونم SSN بگیرم. از خیلی جهات خوبه که آدم SSN داشته باشه. یه جورایی مثل کد ملی می‌مونه و چیزیه که باهاش می‌تونن سابقه‌ی یه نفر رو در بیارن. مثلاً اگه من قبض برق رو به موقع بدم، اینا می‌فهمن و اینجوری می‌گن فلانی آدم خوش حسابیه. این خوش حسابی می‌تونه بعداً به درد آدم بخوره. خلاصه، خیلی سرتونو درد نیارم، قضیه‌ اینه که من و آندره هر دو دنبال یه راهی بودیم که بتونیم SSN بگیریم. تا بلاخره سه هفته پیش من یه کاری پیدا کردم. یه سالی هست که یه سلسله سمینار تو دانشکده برگزار می‌شه. حالا می‌خوان این سمینارها رو روی اینترنت بذارن، ولی قبلش می‌خوان مطمئن شن که کیفیت صدا خوب باشه. کار من اینه که این سمینارها رو نگاه می‌کنم و اگه جایی کیفیت خراب شده بود یادداشت می‌کنم که اونجا حذف شه! دیدم خیلی کار مناسبیه چون تو خونه می‌شه انجامش داد، آدم یه چیزایی اون وسط یاد می‌گیره، خیلی راحته، پول خوبی می‌دن، خیلی کم‌حجمه (من حدود ده تا سمینار باید نگاه کنم) و از همه مهم‌تر باش SSN می‌شه گرفت. خلاصه اینکه آندره رو خبر کردم و دوتایی کاغذ بازی‌های قبل از شروع به کار رو شروع کردیم. خلاصه دوشنبه‌ی هفته‌ی پیش تموم شد و از اون موقع منتظر SSN بودم که امروز به دستم رسید. حالا فردا باید برم دنبال کارای بعدیش (تقاضا برای Credit Card) و دادن SSN به جاهایی که توشون عضوم و ...

پاییز اینجا خیلی قشنگه! خیلی! هر چی بگم کم گفتم. حتی اگه ساعت‌ها بشینم و به منظره‌های اطراف و درختا نگاه کنم سیر نمی‌شم. من تا حالا فقط پاییز اصفهان و تهران رو دیده‌بودم که از هیچ نظر با اینجا قابل مقایسه نیستن. فقط حیف که داره تموم می‌شه (آخه اینجا پاییزش کوتاهه و زمستونش طولانی)... در یک زمان خاص، بعضی از برگهای درخت سبز سبزن و بعضی دیگه قرمز قرمز. این وسط هر رنگی رو می‌شه دید... رنگ‌های مختلف برگها به طرز بی‌نهایت قشنگی با هم ترکیب شده‌ن و منظره‌های رؤیایی درست کرده‌ن... حتی برگهایی که روی زمین ریخته‌ن هم از همه رنگی هستن... اینجوری نمی‌شه گفت، باید اینجا می‌بودین و می‌دیدین!

دیشب برای سومین بار در زندگی، به زبان انگلیسی خواب دیدم. دفعه اولش خیلی وقت پیش بود، زمانی که راهنمایی بودم. دفعه‌ی دوم حدود یک ماه پیش بود، و دیشب دفعه‌ی سوم. مغزم بعضی وقتا زبانش فارسیه، بعضی وقتا انگلیسی. وقتی دارم فارسی حرف می‌زنم یا فارسی فکر می‌کنم، یه دفعه سوئیچ کردن رو انگلیسی کمی سخته و حتی برعکس. بارها پیش اومده که اگه دارم با یکی فارسی چت می‌کنم، مثلاً به فارسی در جواب یه سؤال آندره بگم : "آره". مواقعی که زبان مغرم انگلیسیه، حتی موقع فکر کردن هم انگلیسی فکر می‌کنم، یا اگه دارم با خودم حرف می‌زنم (کلاً این کار رو تو مغزم خیلی زیاد انجام می‌دم) به انگلیسی حرف می‌زنم. دیشب که از خواب بیدار شدم، حالا نکته‌ی جالب اینه که همیشه وقتی از خواب بیدار می‌شم زبان فکر کردنم فارسیه مگر موقعی که خواب رو به انگلیسی دیده باشم!