احتمالاً تا حالا اصطلاح "امروز روز من نیست" رو شنیدین.
خیلی نمیدونم ریشهش چیه و از کجا اومده، ولی میدونم موقعی به کار میره که یه نفر پشت سر هم بدشانسی میاره.
چند روز پیش، یکی از این روزا برا من بود.
به نظر خرافاتی میاد ولی بعضی وقتا اینجوری میشه. اینطوریه که مثلاً اگه میزان بدشانسیای که تو یه روز میارم رو ده فرض کنیم. در همچین روزایی این عدد به دویست سیصد میرسه. و خوب نکتهی مهم اینکه که این عدد برای هر روز یا کمتر از بیسته، یا بیشتر از دویست. این نکته تأیید میکنه که واقعاً یه روزایی برا آدم روزای خاصیان.
این جور روزا معمولاً به وسطای روز که میرسه میفهمم که یکی از اون روزاس و از اون موقع به بعد دیگه بدشانسیهای متوالی غافلگیرم نمیکنه. فقط منتظر میمونم که اون روز تموم شه. سعی میکنم خیلی کاری انجام ندم تا میزان خسارت را تا حد ممکن کاهش بدم.
حالا بذارین تعریف کنم از اتفاقاتی که چند روز پیش افتاد.
از اینجا شروع شد که لباسا رو بردم گذاشتم تو ماشین لباسشویی که تمیز شه (طبقهی پایین ساختمون لباسشویی و خشککن هست که با سکه کار میکنه و اهالی ساختمون ازشون استفاده میکنن). اومدم مشغول کارام شد، و به دلیل اتفاقات بدی که افتاد کاملاً از لباسشویی و لباسام یادم رفت. خلاصه نتیجه اینکه دو ساعتی دیر رفتم سراغ لباسام. وقتی وارد اون اتاق شدم دیدم که همهی لباسام رو یه نفر از ماشین لباسشویی در آورده و پرت کرده وسط سالن. از میون همهی لباسشوییهای اونجا هم فقط همونی که لباسای من توش بود در حال کار کردن بود. رفتم بقیهشونو چک کنم دیدم هیچ کدوم کار نمیکنن. خلاصه لباسا رو جمع کردم و دست از پا درازتر برگشتم. یکی دو ساعت بعد برگشتم و لباسا رو تو همون ماشین اولی (که الان دیگه خالی شده بود) گذاشتم و خودم رفتم. حالا این اتفاقات همه در ساعات اولیهی روز افتاده بود و وقتی رفتم لباسا رو در بیارم تقریباً سحر بود. لباسا رو گذاشتم تو خشک کن، پول انداختم ولی دیدم کار نمیکنه! نگاه کردم دیدم تو برق نبوده. تو برق که نبود هیچی، دوشاخه هم نداشت که بشه به برق زدش! رفتم سراغ خشککن بعدی، این یکی رو اول چک کردم که تو برق باشه. لباسا رو گذاشتم و رفتم. خیلی خوابم میومد ولی مجبور بودم بیدار باشم. (مثل الان که دارم اینو مینویسم، ولی الان به یه علت دیگه)
خلاصه یه ساعتی گذشت و برگشتم. وقتی در خشککن رو باز کردم دیدم همهی لباسا همچنان خیسه. خشککن آخری هم که خراب بود. به ناچار دوباره یکونیم دلار حروم همین خشککن کردم مگر اینکه فرجی بشه. این بار بالا سرش وایسادم ببینم داره چی کار میکنه، به ظاهر درست کار میکرد. دیگه کاملاً آفتاب در اومدهبود. وقتی کارش تموم شد، در خشککن رو که باز کردم تازه فهمیدم مشکل چیه. قضیه این بود که قسمتی که هوا رو گرم میکرد خراب شده بود و دستگاه میخواست فقط با هوای سرد لباسا رو خشک کنه. نهایتاً لباسای خیس رو گذاشتم تو سبد و برگشتم که بتونم کمی بخوابم. اتفاقاتی مثل این همینجوری تا شب ادامه داشت. اینایی که گفتم حدود بیست درصد اتفاقات بد اون روز بود.
خدا رو شکر الان لباسا خشک و تمیز توی کمدن، همه چی هم مرتب، خوب و سرجاشه... بادمجونا هم دارن به سلامت سرخ میشن!