از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Sunday, November 11, 2007
بزغاله

رئیس گروهمون تو دانشکده یه استاد فرانسویه. تقریباً همیشه مراسم چایخورون دوشنبه پنجشنبه‌ها رو شرکت می‌کنه.

حدوداً دو ماه پیش، یه بار ازم پرسید: "چطور می‌گذره؟". منم جواب دادم: "هیچ وقت این‌قدر خوش نمی‌گذشته!"

گفت: "خطرناک به نظر می‌رسه!"

گفتم: "چرا؟"

گفت: "اصولاً بهترین موقع زندگی آدم، وقتیه که دبیرستانه. چون نه مسئولیتی بر عهده داره، نه کاری مجبور بکنه. فقط باید خوش بگذرونه!"

حرفش تا حد خوبی درسته، ولی نه برا دبیرستانی‌های ایران. بندگان خدا هزار تا استرس و اضطراب سرشون ریخته. اگه دبیرستانی‌های اینجا رو نگاه کنین می‌فهمین چی می‌گم. یکی از ایرانی‌های اینجا می‌گفت: "عجب دوران دبیرستانمون تو ایران تلف شد!"

از اون به بعد همیشه وقتی منو می‌بینه می‌پرسه: "هنوز خوش می‌گذره؟" منم محکم جواب می‌دم: "عالی!"

هربار این جواب رو می‌شنوه یه تیکه‌ای می‌ندازه، احتمالاً منتظره که به زودی نصف درسامو بیفتم.


پانوشت: چقدر سر این تیکه‌ی "بزغاله" خندیدم!