از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Monday, December 24, 2007
جرقه

بعضی وقتا با یه جرقه آدم پرت می‌شه به کلی وقت پیش. الان من همون‌طور شدم...

پرت شدم به یه شبی که کنار بخاری نشسته‌بودم، مشقم رو می‌نوشتم. نمی‌دونستم داس چیه. از مامانم پرسیدم، الان برام خیلی جالبه که وقتی ازش پرسیدم تعجب کرد، یه طوری که انتظار داشت من بدونم داس چیه. اون روزا، روزایی بود که مارک مداد قرمز خیلی مهم بود، بعضی‌هاش خوش‌رنگ بودن و آدم کیف می‌کرد باهاشون بنویسه، بعضی دیگه نه تنها بدرنگ بودن، خوب هم نمی‌نوشتن، یعنی اصلاً نرم نبودن، با یه حالت بی‌رنگی رو کاغذ لیز می‌خوردن. اون روزا زمانی بود که یکی از مهم‌ترین وظایفت این بود که وقتی برمی‌گردی خونه، پاک‌کن و تراشت همچنان همراهت باشه. چقدر دردناک بود صحنه‌ای که مداد رو تراشیده‌بودی، ولی وقتی می‌خواستی بیاری بیرون، نوکش تو تراش جا می‌موند، دوباره از نو! همیشه مدادهام قبل از اینکه خیلی کوچیک بشن گم می‌شدن. کلاس دوم که رفتم، یه چیزایی اومده بود که می‌زدن سر مدادهای کوچیک، که قدشون بلند شه و بازم بشه دست گرفتشون. به عشق اونا هم که بود می‌خواستم یه بار مدادم رو گم نکنم تا اینکه برم یکی از اونا بخرم. اونو خریدم، سر مدادم زدم، ولی بعد از اون دیگه انگیزه‌ای نداشتم که مداد کوچیک داشته‌باشم! یه خط‌کش‌هایی بود (هنوز هم هست؟) که دور دست می‌پیچید، یه حالت فلزی داشت. من گیر داده بودم که از اونا می‌خوام، مامان می‌گفت به درد نمی‌خوره. خوب راست هم می‌گفت، بعضی وقتا که داشتی باش خط‌کشی می‌کردی یه دفعه جمع می‌شد. یه خط‌کش‌های دیگه‌ای هم بود (هنوز هم هست) که تکونش که می‌دادی تصویر عوض می‌شد، ولی ایراد اصلیشون این بود که معمولاً خیلی کوچیک بودن، مثلاً دوازده سانتی. مامان اصرار داشت که خط‌کش باید حداقل بیست سانت باشه. یه خط‌کش سی‌سانتی هم داشتیم که تو خونه بود همیشه. اگه می‌خواستم ببرم مدرسه تو کیفم می‌شکست. یادش به خیر، دفترها رو اول سال جلد می‌کردیم، بعدش خط‌کشی. یادمه همیشه یکی از مشکلات پیش رو این بود که کی خط‌کشی دفتر تموم می‌شه. و صفحات سفید خط‌کشی شده یه جور سرمایه تلقی می‌شد. اواخر سال اول که بودم، مد شده بود که فقط یه طرف صفحه رو خط‌کشی می‌کردن. یه خط‌کشی‌هایی هم وجود داشت که لبه‌ش حالت موجی داشت که خط‌کشی کنار صفحه رو خوشگل کنه. بعضی‌ها هم که خیلی پایه بودن، دوتا خط کنار هم می‌کشیدن. کلاس سوم بودم فکر کنم که دفترهای خط‌کشی شده وارد بازار شد! یکی از معضلات دیگه، پاک‌کن بود. یادمه اون موقع پاک‌کن‌های خاجی خفن صد تومن بود، در صورتی که پاک‌کن معمولی بیست تومن بود. اگه پاک‌کن گرون می‌خواستی باید حواست می‌بود که گمش نکنی. پاک‌کن اون اول اول، موقع افتتاحش خیلی خوب بود. چون هم طرفش سفید بود. ولی یه خورده که باهاش پاک می‌کردی، گوشه‌ش سیاه می‌شد، بعد به جای اینکه خوب پاک کنه، دفتر رو سیاه می‌کرد. نامرد یه جوری هم سیاه می‌کرد که دیگه پاک نمی‌شد. این جور موقع‌ها فرش یا موکت بود که به کمک می‌اومد، اگه پاک‌کنت سیاه بود، اول یه خورده رو موکت می‌کشیدی که سفید بشه، بعد باهاش پاک می‌کردی. جامدادی دوباره یکی از لذایذ زندگی بود. چیزی بود که می‌شد باهاش کلی خوشحال شد و خوشحال موند. جامدادی‌ها معمولاً به شکل مکعب مستطیل بودن که دو طرفشون در داشتن. معمولاً یک طرف (در بعضی موارد هر دو طرف) دو تا در داشت، یه کوچیک یه بزرگ، که برای قسمت بندی جامدادی استفاده می‌شد. قسمت کوچیک‌تر جای پاک‌کن و تراش بود. یکی از مشکلات هم این بود که خطکش توشون جا نمی‌شد. یادمه یه بار عمه برام یه جامدادی کادو آورده بود که خیلی خفن بود. پنج تا دکمه داشت که هر دکمه رو می‌زدیم یکی از درهاش باز می‌شد. دماسنج داشت. مامان خیلی گفت اینو نبر مدرسه گم می‌کنی. ولی آخه اگه مدرسه نمی‌بردم تو خونه به چه درد می‌خورد. خلاصه که بردم مدرسه، زنگ تفریح همه رو از کلاس بیرون می‌کردن، وقتی برگشتم دیگه تو کیفم نبود. همون روز اول! به همین سادگی! کلاس سوم بودم اون موقع.

پانوشت اول: الان که نشسته‌م دارم این چرت و پرت‌ها رو می‌نویسم، نه چمدونم رو بستم، نه ظرفا رو شستم نه هیچ اقدام مثبت دیگه‌ای در جهت سفر فردام کرده‌م!

پانوشت دوم: فردا قراره برم سانفرانسیسکو. ظهر از اینجا راه می‌افتم و شب می‌رسم اونجا. حدود شیش ساعت پروازه. دو ساعت هم یه جا تو راه توقف هست (برا نهار و نماز!) قراره که Ian شوهر دختردایی گرامی بیاد فرودگاه دنبالم.

پانوشت سوم: پریشب یه شب یلدای به یاد ماندنی رو خونه‌ی مهدی تا صبح سپری کردیم.

پانوشت چهارم: مسئله‌ای که روش فکر می‌کردم، امروز با کمک بهروز و با یاری اتحاد فیل و فنجون حل شد! هرگز تصور نمی‌کردم که یه زمانی تو ریسرچم ممکنه کارم به اتحاد فیل و فنجون بکشه!