از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Monday, December 31, 2007
San Francisco


امروز با آرش و شاهین رفتیم سانفرانسیسکو. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. تا حالا خیلی شهرها رو جاهای مختلف دنیا دیده‌م، ولی سانفرانسیسکو کلاً فرق می‌کرد. شهر بوی زندگی می‌ده، بوی شادی می‌‌ده. اول ماشین رو یه جایی زیر پل گلدن گیت پارک کردیم و پیاده رفتیم بالا. یه خورده اون اطراف تاب خوردیم و از منظره‌ی واقعاً زیبا لذت بردیم. شاید از نظر جغرافیایی بشه گفت شبیه استانبوله. خیابوناش شیب‌های خیلی زیاد (بیشتر از استانبول) دارن و شهر چند تیکه‌ست که با پل به هم وصل می‌شن.

یه جزیره‌ی نسبتاً کوچیک وسط شهر خودنمایی می‌کنه، آلکاتراز! جایی که مدت‌ها زندان بوده و الان به مکان گردشی تبدیل شده.

یه خیابون به اسم لومبارد Lombard تو شهر هست که به فرم زیگزاگ ساخته شده و اطرافش گلکاری شده و قشنگه.

یه جا کنار آب هست که کشتی‌های ماهیگیری توقف می‌کنن. همون کنار دکه‌های ماهی، میگو، خرچنگ و ... فروشی هست. دقیقاً همون جا، یه گیشه‌هایی هست که ماهی، میگو یا خرچنگ (یا هر چیز دیگه) که تازه از آب گرفته شده رو سرخ می‌کنن و می‌فروشن. غذاشون واقعاً عالی و میگوش بهترین میگویی بود که تا حالا خورده‌م. کلاً به هر کسی که یه موقع گذرش به این طرفا افتاد، اکیداً توصیه می‌کنم که حتماً غذای اونجا رو امتحان کنه.

ولی چیزی که بیشتر از همه به شهر جون می‌داد، دوره گردهایی بودن که بساط موسیقی رو وجب به وجب پهن کرده بودن و می‌نواختن. بعضی گیتار، بعضی دیگه سازهای محلی و عجیب غریب. همه شاد می‌زدن، و بعضیا روش می‌خوندن. اونایی که پیشرفته‌تر بودن، کار خودشون رو سی‌دی کرده بودن و همون جا می‌فروختن. هر جایی که وای می‌ستادیم، می‌تونستیم صدای آهنگ یا خوندن یکی از این دوره گردها رو بشنویم.

آرش با یکیشون سر صحبت رو باز کرد، یه سیاه پوستی بود که لهجه‌شو به سختی می‌شد فهمید. تا ما رو دید، گفت "بگو به چه زبونی صحبت می‌کنی، من هم می‌تونم صحبت کنم". ما هم گفتیم "عمراً". گفت "من خیلی زبون بلدم، بگو!" همین که گفتیم فارسی، به فارسی ازمون پرسید: "چطوری؟". بعد شروع کرد گیتار زدن و چند جمله‌ی اول آهنگ "مرا ببوس" رو خوندن! یه خورده گپ زدیم، یه خورده جوک گفت و کمی خندیدیم. می‌گفت "من تبریز به دنیا اومدم! البته اونجا ما به ترکی حرف می‌زدیم" البته بگذریم که در ادامه‌ی صحبتش گفت که روسیه، ایتالیا و خیلی جاهای دیگه هم به دنیا اومده! وقتی داشتیم می‌رفتیم به فارسی گفت"خدافظ".

راستی اینجا چند تا عکس گذاشتم.