الان خیر سرم حدود پنج ماهه که دارم رو یه مسئله زور میزنم. ظرف این یکی دو ماه کار پیشرفتهای خوبی کرد و نتایج جالبی که میشد از توش یه مقاله درآورد به دست اومد.
امروز یه نامهای از راوی(استادم) به این مضمون به دستم رسید که فلانی (که استاد دانشگاه مریلنده) روی همین مسئلهی ما کار کرده و دقیقاً همین نتایج رو به دست آورده و به زودی اونها رو یه جا چاپ میکنه! این شخصی که بر حسب اتفاق دقیقاً همین نتایج رو به دست آورده اومده بوده دانشکده ما برای یه سخنرانی، و استاد من با اون سر شام در مورد مسئلهمون صحبت کرده.
یه قسمت بزرگی از کار خوب بدشانسیه، قبول دارم. ولی از این لجم میگیره که من یه ماه پیش بهش گفتم که بیا این مقاله رو فلان جا بفرستیم، ولی گفت که نه، صبر کن قویترش کنیم. اگه اون موقع فرستادهبودیم، مال ما میشد، نه مال این مریلندیه!
در حال حاضر که اعصابم خورده، و فکر میکنم طبیعی باشه، نتیجه زحماتم بر باد فنا رفت.
چیز دیگهای که ذهنم رو مشغول کرده اینه که راوی رو بپیچونم و برم با یکی دیگه کار کنم. هفته دیگه باهاش قرار دارم، باید ببینم چی پیش میآد.
خلاصه کلام این که به لطف خدا اربعینمون حسابی اربعینی شد.