دوستان، عزیزان و سروران گرامی که فکر میکنند اینجا عید رو در غربت گذروندم و ممکنه بهم سخت گذشته باشه و احساس تنهایی کرده باشم، یا هر گونه فکری از این قبیل، اصلاً نگران نباشن. شب عید امسال رو در یک جمع کوچیک و صمیمی و در نهایت شادی طی کردم به شکر خدا. سال نوی همتون مبارک، امیدوارم سال خیلی خیلی خوبی رو در پیش داشته باشین.
سبزی پلوی مهدی که واقعاً حرف نداشت. من هم ماهی درست کردم که نسبتاً خوب شده بود. (با توجه به اینکه اولین باری بود که ماهی درست میکردم؛ نه، دومین بار بود!). امیر و امید یه کیک شکلاتی خامهای خیلی خوشمزه آورده بودن. (این یکی واقعاً حرفهای درست شدهبود.) هرمز نوشیدنی و بقیه هم شکلات و خوردنیجات این مدلی. خلاصه شکر خدا شب عید رو دور هم بودیم. ساعت یک و چهل و هشت دقیقه سال تحویل میشد. همه خونه من بودیم. نزدیکهای سال تحویل که شد، نرگس رفت خونه که به صورت مجازی در کنار خانواده باشه (برا همین تو عکس نیست). بقیهمون سال تحویل رو کنار هم بودیم. شب قشنگ و دوستداشتنیای بود. جای شما خالی.
پانوشت اول: شب قبلش، ساعت دوازده شب متوجه شدم که من که خونهتکونی نکردم که! خلاصه جاتون خالی، تا خود صبح مشغول بودم. ولی خونه واقعاً تمیز شد.
پانوشت دوم: خیلی دردناکه که آدم صبح اول فروردین مجبور باشه بره سر کلاس!
پانوشت سوم: اگه خدا بخواد، فردا با سینا از اینجا به سمت میشیگان حرکت میکنیم که آخر هفته رو با همکلاسیهای سابق دور هم باشیم.
عکس:
ایستاده از سمت چپ: امید، مهدی (خم شده)، مسعود (با کروات)، خودم، آینه، سپهر، آرش
نشسته از سمت چپ: هرمز (با کروات)، اکرم، امیر