از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Monday, April 7, 2008
خوابها

چند شب پیش خواب دیدم که دبیرستانم. بعد دوباره داشتم برا المپیاد می‌خوندم. صبح تو مدرسه، بعد از مراسم صبحگاه فرار کردن، خیلی لذت بخش بود.

سه شب پیش خواب دیدم که اومده بودم ایران، آخر شب داشتم تو خیابونا قدم می‌زدم. همه مغازه‌ها بسته بودن. بعضی از سوپری‌ها باز بودن فقط. وارد یه سوپری شدم، گرسنه‌م بود. خواستم کالباس بخرم، بعد یادم اومد که من نمی‌تونم گوشت کالباس بخورم. از مغازه اومدم بیرون. پنجاه متری دور شدم، یه دفعه یادم اومد که اینجا ایرانه. خوشحال برگشتم و ربع کیلو کالباس خریدم.

پریشب خواب دیدم... یادم رفت. خوب اول دیشب رو می‌گم.

دیشب خواب دیدم داشتم تنیس بازی می‌کردم با یه دختر خیلی خوشگل. دست اول و سوم رو باختم، ولی دست دوم رو بردم. بعداً فهمیدم که تو تیم تنیس دانشگاهه! هنوز متعجبم که چطوری تونستم دست دوم رو ازش ببرم!

آها، پریشب رو یادم اومد. خواب دیدم که رفته بودم یه مرکز خرید تو کالیفرنیا. بعدش ته یه سالنش یه جا دیدم که داره نماز جماعت برگزار می‌شه. خوشحال رفتم و اونجا نماز خوندم. نماز اول خیلی بد بود، اون آخرا وایساده بودم و جام یه جورایی بد بود، شاید هم اطرافیانم اذیتم می‌کردن. برا نماز دوم رفتم جلو وایسادم، خیلی عالی بود. جالب این بود که اکثریت شیعه بودن.

چقدر ترافیک خواب دیدنم بالاست!