یه اتفاق جالب برام افتاد چند روز پیش گفتم شاید خوب باشه اینجا بگم، ولی قبل از اون یه توضیح کوتاه در مورد آندره بدم.
آندره پسر خیلی خوبیه. یعنی از نظر اخلاقی من که قبولش دارم. خیلی مراعات میکنه، نامردی نمیکنه (حداقل من که تا حالا چیزی ازش ندیدم) کلاً سعی میکنه که آزارش به کسی نرسه، تعارفیه و در مجموع پسر خوبیه. من تو این هشت ماه و نیمی که باهاش بودم آزار و اذیتی ازش ندیدم.
چند روز پیش داشتیم با هم میرفتیم خرید. تو راه یه اسکناس پنج دلاری دید که افتاده رو زمین. خم شد، برش داشت، یه نگاهی به اطراف کرد و گذاشت تو جیبش. من همزمان تو این فکر بودم که حالا که اینجا صندوق صدقه نیست اینو چی کارش کنیم! دیدم خوب اونا هم احتمالاً تو ایتالیا صندوق صدقه ندارن، پس احتمالاً آندره میدونه که باید چی کارش کنه.
-میخوای چی کارش کنی؟
+نمیدونم.
-(شک کردم که نکنه میخواد بر داره برا خودش!!!) میخوای برا خودت برش داری؟
+خوب آره. مال منه دیگه!
-مال تو؟!!!!
+خوب آره، من پیداش کردم.
-یعنی چی؟! مال تو نیست. مال اون کسیه که گمش کرده!
+خوب اون که گمش کرده. حالا مال منه که پیداش کردم. خوش شانس بودم. (بعد با تعجب پرسید) یعنی تو فکر میکنی مال من نیست؟!
-خوب معلومه که نیست. چون براش زحمت نکشیدی.
+(کمی فکر کرد) خوب اگه من برش نمیداشتم نفر بعد از من بر میداشت.
-خودت میدونی که این نوع استدلال کردن غلطه. با این مدل استدلال کردن هر کار اشتباهی رو میشه کرد.
+مثلاً؟
-مثلاً میتونی اگه بهت پول دادن که برو فلانی رو بکش بری بکشی با این استدلال که اگه تو قبول نمیکردی به یکی دیگه اون پول رو میدادن و این کار رو میکرد.
+(خندید) قبول. (دو سه دقیقه بعد) گرسنه نیستی؟
-نه، ولی خیلی تشنهمه.
+خوب بریم، من میتونم یه نوشیدنی مهمونت کنم.
-(بعد از چند ثانیه فهمیدم که منظورش اینه که میخواد با اون پنج دلاری با هم یه چیزی بخوریم) منظورت اینه که با این پنج دلاری که پیدا کردی؟!
+خوب آره!
-بله؟!!!!! من دارم بهت میگم اون پول مال تو نیست، اون وقت تو میخوای من رو مهمون کنی باهاش؟!!!
+(یه دفعه جا خورد) ببخشید، ببخشید. منظور بدی نداشتم. ولی یه جورایی رسمه که وقتی چند نفر باهمن و یکیشون یه چیزی پیدا میکنه بقیه رو مهمون میکنه. اینطوری بقیه احساس حسادت نمیکنن که اه، چرا ما اول اون پول رو پیدا نکردیم.
-نه، مرسی. من اصلاً احساس حسادت نمیکنم.
(چند دقیقه گذشت)
-اگه به جای پنج دلار، صد هزار دلار پیدا میکردی هم همین کار رو میکردی؟
+(کمی فکر کرد) نه. میرفتم میدادم به پلیس و میگفتم جریان رو.
-خوب اون مرزی که از اون به بالا پول رو به پلیس میدی و اگه کمتر از اون باشه خودت بر میداری چند دلاره؟
+(خندید. معلوم بود که نمیتونه جوابی بده) نه، جوابم رو عوض میکنم. اگه صدهزار دلار هم پیدا میکردم خودم برمیداشتم. در اون صورت خیلی آدم خوششانسی بودم که صدهزار دلار پیدا کرده بودم.
-خوب حالا خودت رو جای اون آدمی بذار که صدهزار دلار رو گم کرده. مثلاً ممکنه اون پول رو وام گرفته باشه و الان تا آخر عمرش بخواد زیر قرض باشه. ممکنه به قیمت بدبخت شدن یه خانواده تموم شه (شروع کردم از این مزخرفات گفتن)
+راست میگی.
(دو سه دقیقه بعد)
+ولی قبول داری که اون آدمی که پول رو گم کرده اشتباه از طرف خودش بوده؟
-خوب آره معلومه اشتباه خودش بوده.
+خوب اشتباه بزرگی کرده و باعث شده که صدهزار دلار پول رو از دست بده!
-آره. ولی مثلاً ماها انسانیم! داریم تو یه جامعه دور هم زندگی میکنیم و باید به هم کمک کنیم. جنگل که نیست که.
+(تو فکر فرو رفت) تو چی کار میکنی؟
-من اگه یه چیز با ارزش یا پول زیادی باشه، از ترس اینکه ممکنه یه نفر دیگه برداره برا خودش میبرم میدم به پلیس. ولی اگه چیز کمی باشه و وقت خودم با ارزشتر باشه، از کنارش رد میشم.
(دوباره تو فکر فرو رفت)
+...(سانسور شد.)
-...(سانسور شد.)
+یادمه بچه که بودم، یه بار خانوادگی، مثلاً با دایی و خاله و ... داشتیم میرفتیم. من رو زمین یه اسکناس خیلی با ارزش، با ارزش ترین اسکناس اون موقع تو ایتالیا، دیدم و بر داشتم به بابام گفتم من اینو پیدا کردم. یه دفعه همه خوشحال دورم جمع شدن گفتن، آفرین، تو چقدر خوششانسی آندره. میتونی با این کلی کیف کنی و .... ...(سانسور شد.)
از این حرفا گذشته، آخرش پنج دلارش رو خرج کرد. ولی چیزی که برا من جالب بود، اینه که یه همچین چیزی که من در عمق وجودم برام بدیهیه که این پول مال من نیست، برا اون همین قدر بدیهیه که این پول مال اونه. خیلی عجیبه! یعنی باید اونجا میبودین و میدیدین که چقدر عجیب بود براش که من حرف از این میزنم که این پول مال اون نیست!
الان که فکر میکنم، میبینم که تو خیلی از کارتونهایی که ما میبینیم، وقتی شخصیت کارتون یه پول پیدا میکنه، به وضوح اون پول مال خودشه (و مثلاً احتمالاً میره باش یه چیزی میخره یا هرچی). این در حالیه که اینا اگه ذرهای اعتقاد داشتن که ممکنه تصاحب پولی که پیدا میکنی کار بدی باشه، اونو تو برنامه کودکهاشون نمیذاشتن. پنج دلار چیزی نبود که بخوام پست به این مفصلی در موردش بنویسم، ولی تفاوت بنیادی ارزشی و اخلاقی واقعاً برام عجیب بود.