از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Monday, April 21, 2008
دو کلام بشنویم از آقا موشه

نه دیگه این واسه ما دل نمی‌شه، نه دیگه این واسه ما دل نمی‌شه

هر چی من بهش نصیحت می‌کنم، که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی‌شه

می‌گه یا اسم آدم دل نمی‌شه، یا اگر شد دیگه عاقل نمی‌شه

بش می‌گم جون دلم، این همه دل توی دنیاست چرا

یه کدوم مثل دل خراب صاب مرده‌ی من، پاپی زن‌های خوشگل نمی‌شه

چرا از این همه دل، یه کدوم مثل تو دیوونه‌ی زنجیری نیست

یه کدوم صبح تا غروب، تو کوچه ول نمی‌شه

می‌گه یک دل مگه از فولاده، می‌گه یک دل مگه از فولاده

که تو این دور و زمونه چششو هم بذاره

هیچ چیزی نبینه، یا اگر چیزی دید خم به ابرو نیاره

می‌گم آخه باباجون، اون دل فولادی دست کم دنبال کیف خودشه

دیگه از اشک چشش، زیر پاش گل نمی‌شه

می‌گه هر سکه می‌شه قلب باشه، می‌گه هر سکه می‌شه قلب باشه

اما هر چی قلب شده دل نمی‌شه

نه دیگه

نه دیگه

نه دیگه این واسه ما دل نمی‌شه

نه دیگه این واسه ما دل نمی‌شه

ایناهاش


پانوشت اول: من اولین دانشجوی ایرانی تاریخ دانشکده مون بودم :) سال دیگه دو تا ایرانی دیگه دارن میان! یکیشون دقیقاً همین گرایش ما میاد، اون یکی اقتصاد. کلاً بیست نفر در همه رشته ها سال دیگه دارن میان که دوتاشون ایرانی اند. به عبارتی، از پنج درصد، رسوندیمش به ده درصد :) این دو نفر جفتشون دانشگاه تهرانی اند. امروز یکی از استادها بهم می گفت میتونین بشینین سه تایی تا دلتون می خواد فارسی صحبت کنین!

پانوشت دوم: این پست مربوط به آقا موشه است، و هیچ ربطی به من نداره، من فقط به درخواست ایشون این پست رو اینجا گذاشتم و هیچ گونه مسئولیتی رو در قبال محتویات این پست نمی پذیرم.