از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Monday, April 7, 2008
سه نفره

آقای الف یه دانشجوی فرانسوی هم ورودی ماست. رشته‌ش اقتصاده. آقای ب یکی از فارغ‌التحصیلان دانشکده‌مون تو همون رشته اقتصاده که دو سالیه درسش تموم شده و تا چند وقت پیش طرف‌های نیویورک مشغول کار بود. خانوم جیم هم دانشجوی سال سوم (مطمئن نیستم) اقتصاده و همسر آقای ب است. این اشخاص هر سه فرانسوی هستن.

آقای الف با آقای ب دوسته و آقای ب خیلی بهش کمک کرده که اینجا قبولش کرده‌ن.

آقای الف با یکی از دوستای من همخونه‌ایه. هنوز یک ماه از حضور آقای الف در آمریکا نگذشته بود که خانوم جیم (همسر آقای ب) مرتب با ایشون دیده می‌شه. البته قضیه جدی‌تر از این حرفاست، تا جایی که سر و صدای دوست من که همخونه‌ای آقای الف بوده بلند می‌شه. خانوم جیم به دور از چشم شوهرش همیشه خونه‌ی آقای الف بوده و شوهرش هم فرسنگ‌ها اون‌ورتر. خلاصه دیگه کار به جایی می‌رسه که آقای ب هروقت می‌خواسته با زنش صحبت کنه باید به خونه‌ی آقای الف زنگ می‌زده. خانوم جیم هم به مرور زمان کلاً اسباب و وسایلش رو جمع می‌کنه و پا می‌شه می‌ره خونه‌ی آقای الف.

چند وقت پیش آقای ب برمی‌گرده اینجا و ظاهراً قراره یک سالی به عنوان محقق میهمان تو دانشکده باشه.

ما همه فکر می‌کردیم که خوب الان شوهره می‌فهمه و گند همه چیز در می‌آد، ولی خوب اشتباه می کردیم. رابطه‌ی هر سه نفر خیلی با هم خوبه. جالب اینه که خانوم جیم همچنان تو خونه‌ی آقای الف زندگی می‌کنه، و سال دیگه، شوهره هم به همون خونه می‌پیونده (و رفیق من از اون خونه می‌ره). یعنی سال دیگه این سه نفر با هم تو اون خونه زندگی می‌کنن!

راستش ما خیلی چیزا شنیده‌بودیم، ولی ظاهراً چیزای عجیب غریب این مدلی تمومی نداره!

می‌گن پاریس شهر و فرانسوی زبان عشاقه، ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!