از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Friday, May 9, 2008
سفر

سفری شش روزه به واشنگتن‌دی‌سی، فیلادلفیا و نیویورک داشتیم. من و علی(پسردایی) و آندره. چون خیلی حوصله مزخرف نوشتن ندارم، از طرف دیگه می‌خوام اینجا اعلام زنده بودن بکنم، مختصری در مورد هر شهر می‌نویسم.

واشنگتن‌دی‌سی:

شهر به شدت تر و تمیزیه. اصلاً به شهرای دیگه‌ای که دیدم ربطی نداره. به سختی می‌شه توش فقیر و گدا پیدا کرد. به هر طرف که نگاه می‌کنی پلیس می‌بینی. خیلی از کسایی هم که تو لباس شخصی هستن پلیس‌ان. موزه‌ها و جاهای دیدنیش همه مجانیه. شهر رو خیلی قشنگ طراحی کردن (از نظر مکان قرار گرفتن ساختمان‌های مهم شهر مثل کاخ سفید و ...)

فیلادلفیا:

شهر خیلی شلوغ و درهم برهم. هیچ کسی منتظر سبز شدن چراغ نمی‌شه. ماشین‌ها افتضاح رانندگی می‌کنن و برای من یاد‌آور صحنه‌هایی که تو تهران هر روز برام اتفاق می‌افتاد بودن. حتی اگه حق تقدم با تو باشه، اگه نجنبی می‌پیچه جلوت، و حتی اگه بجنبی ولی بترسی باز هم اونه که راه رو می‌گیره.

فیلادلفیا شهری بوده که نقش بزرگی در استقلال آمریکا داشته. بیانیه‌ها و نوشته‌هاشون به نظرم واقعاً با ارزش و بسیار پرمعنی بود. صادقانه باید اعتراف کنم که وضع الان کشورشون کاملاً در طرز تفکر اون زمانشون (اواخر قرن هیجدهم) منعکس بود.

نیویورک:

وقت زیادی برای گشتن نیویورک نداشتیم. هوای به شدت کثیفش، کولرها و دیوارهای دود گرفته و سیاه شده، و ترافیک سنگینش کاملاً یادآور تهران بود. در وسط منهتن یه پارک بزرگ و خیلی زیبا هست که شاید بشه اون رو هم از خیلی جهات با پارک ملت خودمون (فقط در ابعاد خیلی بزرگتر) شبیه دونست. شب منهتن جای قشنگیه، ولی روزش فاجعه‌ست.

پانوشت اول: خیلی چیزا یاد گرفتم تو این سفر. یکی از مهم‌ترین چیزاش این بود که نگرشم نسبت به موزه عوض شد. موزه‌هایی که تو واشنگتن دیدم واقعاً بی‌نظیر بودن. موزه‌ی هوا فضا که تاریخ پرواز رو از زمان برادران رایت تا آخرین فضانوردهایی که به فضا پرتاب شده تمام و کمال به آدم نشون می‌ده. در حقیقت فقط نشون نمی‌ده، کاری می‌کنه که کاملاً لمسش کنی و احساسش کنی.

پانوشت دوم: من همیشه از زمین شناسی، سنگ‌شناسی و ... بدم میومد. ولی بعد از رفتن به موزه تاریخ طبیعی اینجا، به شدت به این موضوع علاقه‌مند شدم. تازه فهمیدم اونی که من تا الان به عنوان زمین‌شناسی می‌شناختم اراجیف بوده.

وضعیت ما اینطوری بود که صبح وارد یه موزه می‌شدیم و همین طوری شگفت و شگفت زده‌تر می‌شدیم تا عصر زمانی که دیگه هیچ انرژی‌ای برای راه رفتن نداشتیم و هنوز نصف موزه رو هم نتونسته بودیم ببینیم. بعد کشان کشان خودمون رو از یه جای به جای بعدی می‌رسوندیم، ولی اینقدر جذاب بود که نمی‌تونستیم ولش کنیم. من حتماً باید چندین سفر دیگه برای دیدن مفصل موزه‌های واشنگتن‌دی‌سی بذارم.

پانوشت سوم: تمامی مدارکی که داشتم (شامل پاسپورت و ...) رو گم کردم. در نوع خودش تجربه جالبی بود.

هر چی خواستم کوتاهش کنم نشد، الان خیلی خسته‌م برا همین مجبورم بدون ویرایش بذارمش بره. ببخشید اگه غلط غلوط زیاد داره.