از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Sunday, May 11, 2008
سو

تا حالا هر بار در مورد چیزی جانب‌داری سفت و سخت کرده‌م بعداً فهمیدم که اشتباه می‌کردم. حالا چه بین خودم و خودم بوده، چه بین خودم و کس دیگه. به عبارتی هر وقت با چیزی به طور اکستریم برخورد کرده‌م...

ولی نمی‌دونم چرا یاد نمی‌گیرم!

(خیلی بد توضیح دادم، ولی بلد نیستم بهتر بیانش کنم)

بذار اینجوری بگم:

فرض کن سوار یه قایق کوچیک توی یه دریا هستی. از هر طرف نگاه می‌کنی فقط آب می‌بینی. از هر طرف موجی می‌آد و به سمتی قایقت رو حرکت می‌ده. تو چی کار می‌کنی؟

می‌تونی یه جهت رو انتخاب کنی و با تمام انرژی به سمتش حرکت کنی. می‌تونی هم با خودت فکر کنی که هر موجی که می‌آد و قایقت رو به سمتی حرکت می‌ده حتماً دلیلی توشه. پس بذار آخرش هر طرف قایقت رفت بره. می‌تونی هم اصلاً به این چیزا فکر نکنی، فقط دریا رو تماشا کنی.

حالا مثالم ربطی به حرف اولم داشت؟! اگه حس می‌کنی ربط داشته احتمالاً فهمیدی منظورمو، در غیر اینصورت نه.

ضعف این حقیر است در بیان، خدایش توانایی دهد.