از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Saturday, May 17, 2008
لنگه

من همیشه جورابم لنگه‌ی چپ و راست داشت. یعنی اول که جوراب رو می‌خریدم (وقتی می‌خری فرقی نمی‌کنن) تصمیم می‌گرفتم کدوم لنگه چپ باشه، کدوم لنگه راست و بعد که می‌پوشیدم، چون جای انگشت پام روش می‌موند می‌فهمیدم که هر کدوم مال کدوم پاست.

اصلاً از اول این‌طوری یاد گرفته بودم، نمی‌دونم چرا.

یه بار تو کارسوق، وقتی جورابم رو پام کردم (لنگه اشتباهی) و عصبانی در آوردم که تو اون پای دیگه بکنم، یکی گفت داری چی کار می‌کنی. گفتم اشتباهی پام کردم. گفت مگه فرقی می‌کنه. گفتم خوب آره، این مال پای راسته اون مال پای چپ. گفت مگه وقتی می‌خری فرقی می‌کنه؟

از اون به بعد دیگه جوراب‌ پای چپ و راستم فرقی نمی‌کنن. در نتیجه هیچ وقت هم پیش نمیاد که جورابم رو اشتباهی پام کنم.

پانوشت اول: امروز بعد از ظهر، مشغول نوشتن این پست بودم که اوستا زنگ زد. گفتم که خاک تو سرم شد، من که هیچ کاری نکردم. وقتی گوشی رو برداشتم، دیدم می‌گه، "یه فیلم ایرانی خوب تو جشنواره هست، میای بریم ببینیم؟". خلاصه اومد دنبالم، رفتیم فیلم رو دیدیم. فیلم بدی نبود، فقط من هم مجبور بودم زیرنویس انگلیسی بخونم! (آخه فیلم به زبون کردی بود).

پانوشت دوم: هنر جدید گوگل! تبلیغ‌هایی که کنار صفحه‌ی جست‌وجو نشون می‌ده، فقط به آخرین کلمه‌ای که جست‌وجو کردی بستگی نداره، بلکه شدیداً به کلمه‌ی قبلی که جست‌وجو کردی، و حتی ترکیب دو کلمه (هر چقدر هم که بی‌ربط باشن) بستگی داره.