وقتی تو کیفته، داری به سمت خونه حرکت میکنی، بدنت بیحاله و سرت درد خفیفی میکنه. نزدیک خونه میشی، قدمهای آخره و با هر قدمت کل دنیا میلرزه. چه لذتی داره...
وقتی تموم شد... بیحال رو مبل میشینی، از پنجره پرندههایی رو که بالا پایین میپرن و سر صدا میکنن تماشا میکنی. وجودت رو آرامش گرفته و احساس سبکی میکنی. اون وقته که آب دهنت رو فرو میدی و تلخیش کل وجودت رو میلرزونه. عجب لذتی داره...