از شهر آشنایی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای...
Thursday, March 31, 2011
مرد
همسایه بغلی مون یه خانوم هندی بود که با دختر کوچیکش زندگی می کرد. امروز پلیس اومد دم خونه و گفت که خانومه نرفته مدرسه دنبال بچه اش و می پرسید آیا ما ازش خبری داریم یا نه. ما که خبری نداشتیم، در رو باز کردن و جنازه اش رو پیدا کردن. یه دو سه ساعتی مشغول بودن اون تو تا بلاخره چند دقیقه پیش جنازه رو بردن. حس عجیبیه.

پ.ن. همیشه کلی بوی غذاهای خوب از خونه شون میومد.

پ.پ.ن. اسم و همه مشخصات صمدی رو گرفتن، کلی ترسیده که بره ایران موقع برگشتن کلیرنسش طول بکشه